۰۱ فروردین، ۱۳۹۰

نوروز

سال جدیدی شروع شده است . پس آغاز سال جدید مبارک باد ، طبعاٌ عید نوروز رو هم باید تبریک گفت ، پس عید هم  تحنیت باد . اما  خوب قرار نیست عید و سال جدید و تعطیلات و خوش بودن ها شامل همه بشود ، برای من ایام در بدترین شکل خودش قرار گرفته  . انقدر اوضاع من به هم ریخته است که معلوم نیست چه غلطی می خواهم بکنم و اصولاٌ چه گهی می توانم بخورم . تف به این زندگی .







۱۴ اسفند، ۱۳۸۹

زمستان

زمستان 89 رو به اتمام است . سال خشک و کم بارانی را داشتیم .اکثر روزها هوا آلوده و به همین دلیل هم بعضی روزها تعطیل اعلام می شد .این نمای کلی پائیز و زمستان امسال بود . و در دیگر سو این فضای غم انگیز نیز در روح و جان من  نفوذ کرده . روز به روز تنها تر و تنها تر ، درست مثل آب و هوای امسال که روز به روز خشک تر و آلوده تر می شد . این تنهایی مثل خوره به روح و جان آدمی نفوذ می کند و دست آخر معلوم نیست چه بماند .

۰۹ مرداد، ۱۳۸۹

تابستان

در این روزهای گرم و طولانی تابستان همین مانده که احساس ناامیدی و پوچی هم به سراغ آدم بیاید .ببین دیگه چه اوضاع مسخره ای شکل می گیره.

۲۷ تیر، ۱۳۸۹

۲۶ تیر، ۱۳۸۹

تولدت مبارک

نشد که نشد . هر کاری کردم اینجا یک عکس بگذارم راه نداد که نداد..این هم شانس ما ..به هر حال عزیز دلم ، تولدت رو باز هم تبریک می گویم .برای تو آرزومندم خوشی و خوبی وسلامتی هستم..

ستاره های آسمان در حسرت ستاره وجود تو هستند ، تولدت مبارک ای ستاره زندگی ام

۰۱ فروردین، ۱۳۸۹

سال نو


خوب دیگه سال جدید تحویل شد ونوروز وتعطیلات هم به نوبه خود شروع شده .این ایام گذشته از اینکه خوشی و شادی مخصوص به خود را دارد ، برای بنده شادی مضاعف دارد. تو همین عید نوروز بود که با عزیزترین فرد زندگی خودم آشنا شدم . عید نوروز ، سال جدید وسالگرد آشناییمون رو به عزیز دلم تبریک می گویم. این دو تاعکس هم به جهت مزاح و تبسم بود.



۲۷ اسفند، ۱۳۸۸

سال 1388

سال جاری رو به اتمام است .البته اتمام که چه عرض کنم ، تقریباٌ تمام هم شده چون درست دو روز دیگر نوروز وایام عید آغاز می شود. در این لحظات وقتی به گذشته نگاه می کنم ، سال جاری رو یک سال معمولی نمی بینم ، امسال یعنی سالی که تقریباٌ تمام شده است ، نسبتاٌ سال شلوغ پلوغی برای من بود .درست در ابتدای سال یعنی در اردیبهشت شوخی شوخی در آزمون کارشناسی ارشد شرکت کردم ، وبعد هم همینطوری شوخی شوخی قبول شدم و شدم دانشجوی کارشناسی ارشد. ولی خوب در نیمه دوم سال دیگه موضوع خیلی هم شوخی نبود ، بلکه کاملاٌ جدی مجبور بودم با دانشگاه برخورد کنم . دو روز در هفته سر کلاس و هم زمان کار کردن دیگر رمقی برای من باقی نمی گذاشت . اما هر چه بود یک ترم گذشت و من الآن در دومین ترم تحصیل قرار دارم و البته به همراه کوهی از مطالبی که باید مطالعه و آماده بشود. این شاید مهم ترین اتفاقی بود که امسال رخ داد . در انتهای سال هم مسائلی در محل کارم رخ داد که بیش از حد ذهنم رو مشغول کرد ، امیدوارم که در سال آینده این موارد حل شده باشد ، چون واقعاٌ حوصله وتحمل دردسر رو ندارم .
و اما از همه این حرفها که بگذریم هیچ چیزی شیرین تر از این نبود که یک سال دیگر رو آدم ، با تفاهم در کنار کسی باشد که واقعاٌ دوستش دارد .به خاطر همه چیز از تو عزیزم متشکرم .
همین دیگه . خلاصه این جوریاست .

۲۴ بهمن، ۱۳۸۸

روز والنتین

فردا چهاردهم فوریه و مصادف با بیست وپنجم بهمن روز والنتین است. روز ابراز عشق . خوب من هم عاشق هستم ولی همه روزها برای من حکم روز والنتین رو داشته . می دونی که همیشه و هر لحظه دلم می خواهد به تو بگویم دوستت دارم .خیلی هم دوستت دارم. روز والنیتن رو به تو عزیزم تبریک می گویم. این گل قشنک هم تقدیم به تو هر چند خودت بهترین وزیباترین گل روی زمین هستی.

۲۸ شهریور، ۱۳۸۸

تکرار تاریخ

می گویند تاریخ تکرار میشود . اولین بار اتفاقی که رخ میدهد تراژدی است و تکرار آن در مرتبه دوم کمدی است. امروز برای من تاریخ تکرارشد. اولین باردر سال 1370 در دانشگاه قبول شدم ( دوره لیسانس) وامسال هم در سال 1388 در دانشگاه قبول شدم( در دوره فوق لیسانس) و اماچه شد که به یاد این مشابهت افتادم ؟ امروز که برای ثبت نام به دانشگاه رفتم یک مرتبه هوا خراب شد و آسمان شروع به بارش کرد ، آن هم چه بارشی. هوا تاریک ، رعد و برقهای وحشتناک . خیابانها پر از گل ولای ، آبهای جاری در سطح خیابان داخل دانشگاه . خلاصه وضعیتی بود .یک مرتبه یادم افتاد که هیجده سال پیش هم درست در زمانی که برای ثبت نام به دانشگاه رفتم همین وضعیت برای من پیش آمد. ناخوداگاه از طریق خیال و رویا در گذر زمان به عقب برگشتم و به یاد آن روز افتادم .به من گفتند بابد بروی خوابگاه دانشگاه .آدرس را گرفتم ودر حالی که شرشر باران می آمد با تاکسی به سمت خوابگاه رفتم .تاکسی در منطقه ای بیابانی و فاقد بنا یا عمارت توقف کرد وگفت همین جاست. گفتم کو؟ اینجا که چیزی نیست. گفت این مسیر خاکی رو میبینی؟ گفتم آره . گفت همین رو میری تا آخرش میرسی به خوابگاه .اگه الآن نمیبینی برای اینه که هوا بارونی هست وچشم چشم رو نمی بینه .مگر نه از دور معلومه / گفنم باشه .پیاده شدم و در حالی که حتی چتر هم نداشتم تو دل بیابان به سمت آپارتمانهایی که ظاهراٌ در انتهای مسیر خاکی بود حرکت کردم. قشنگ خاطرم هست که این مسیر بیش از سی دقیقه طول کشید و وقتی که رسیدم انگار از جنگ برگشته بودم .درست مانند سربازانی که بعد از پایان جنگ جهانی دوم پیاده به سمت کشور خود بر می گشتند . کفش گلی ، شلوار گلی ، موها خیس ، پیراهن خیس .
.
و امروز درست همین وضعیت برای من پیش آمد. دوباره به گذر زمان خیره شدم .دفعه قبل حتی چتر نداشتم ولی این بار چتر داشتم. دفعه قبل موبایل نداشتم ولی اینبار داشتم .دفعه قبل ماشین نداشتم ولی اینبار داشتم . در طول آن چهار سال پول تو جیبی من توسط پدر تامین میشد و همیشه عقب تر از خواسته ها بودم ولی اینبار ظاهراٌ وفعلاٌ پول دارم .کاشکی همه این امکانات همون موقع برای من بود ولی خوب گذشته از اینکه باید گفت خدارو شکر یک چیز دیگر هم هست که در آن زمان نداشتم ولی حالا دارم و آن هم وجود یک یار خوب است که الآن در کنارم دارم.

۱۲ شهریور، ۱۳۸۸

بزنگاه

در یکی از اون بزنگاه هایی که گاهی آدم در مسیر زندگی در مقابل آن قرار می گیرد ، من را هل دادی وگفتی می گویم از این طرف برو . هر چی گفتم ولم کن من که میدونم نمیشه ولی تو گفتی همین که من می گویم .
درست بعد از چند ماه معلوم شد همان چیزی که تو گفتی درست از آب درآمد .
و حالا من هستم و این مسیری که به لطف تو در آن قرار خواهم گرفت .

۱۷ مرداد، ۱۳۸۸

مستم و دانم که هستم من

مستم و دانم که هستم من (نماز)

شعری از اخوان ثالث

باغ بود و دره- چشم انداز پر مهتاب.
ذاتها با سایه‌های خود هم اندازه .
خیره در آفاق و اسرار عزیز شب،
چشم من – بیدار و چشم عالمی در خواب.
.
.

نه صدائی جز صدای رازهای شب،
و آب و نرمای نسیم و جیرجیرکها،
پاسداران حریم خفتگان باغ،
و صدای حیرت بیدار من (من مست بودم، مست)
خاستم از جا
سوی جوی آب رفتم، چه می آمد
آب.
یا نه، چه می‌رفت؛ هم ز انسان که حافظ گفت، عمر تو.
با گروهی شرم و بی‌خویشی وضو کردم.
مست بودم، مست سرنشناس، پانشناس، اما لحظه پاک و عزیزی بود.
برگکی کندم
از نهال گردوی نزدیک،
و نگاهم رفته تا بس دور.
شبنم آجین سبز فرش باغ هم گسترده سجاده.
قبله گو هر سو که خواهی باش.
با تو دارد گفت وگو شوریده مستی .
- مستم ودانم که هستم من-
ای همه هستی ز تو، آیا تو هم هستی؟
.
.
برگرفته از وبلاگ سیمرغ

عشق و دوست داشتن

تفاوت عشق و دوست داشتن از نگاه دکتر شریعتی!
.
.
.
.
عشق یك جوشش كور است و پیوندی از سر نابینایی
اما دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال
.
.
عشق بیشتر از غریزه آب می‌خورد و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است
دوست داشتن از روح طلوع می‌كند و تا هر جا كه یك روح ارتفاع دارد ، دوست داشتن نیز هنگام با او اوج می‌گیرد
.
.
عشق در غالب دل‌ها، در شكل‌ها و رنگ‌های تقریبا مشابهی متجلی می‌شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشتركی است
اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش دارد و از روح رنگ می‌گیرد و چون روح‌ها بر خلاف غریزه‌ها هر كدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطری ویژه خویش را دارد می‌توان گفت: كه به شماره هر روحی ، دوست داشتنی هست
.
.

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصل‌ها و عبور سال‌ها بر آن اثر می‌گذارد
اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می‌كند و بر آشیانه بلندش روز و روزگار را دستی نیست
.
.
عشق، در هر رنگی و سطحی، با زیبایی محسوس، در نهان یا آشكار رابطه دارد. چنانچه شوپنهاور می‌گوید: شما بیست سال سن بر سن معشوقتان بیفزائید، آنگاه تاثیر مستقیم آنرا بر روی احساستان مطالعه كنید
اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج وجذب زیبایی‌های روح كه زیبایی‌های محسوس را بگونه‌ای دیگر می‌بیند
.
.
عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است
اما دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار و سرشار از نجابت
.
.
عشق با دوری و نزدیكی در نوسان است. اگر دوری بطول انجامد ضعیف می‌شود، اگر تماس دوام یابد به ابتذال می‌كشد و تنها با بیم و امید و اضطراب و دیدار و پرهیز زنده و نیرومند می‌ماند
اما دوست داشتن با این حالات نا آشنا است، دنیایش دنیای دیگری است
.
.
عشق جوششی یكجانبه است. به معشوق نمی‌اندیشد كه كیست یك خود جوششی ذاتی است و از ین رو همیشه اشتباه می‌كند و در انتخاب بسختی می‌لغزد و یا همواره یكجانبه می‌ماند و گاه، میان دو بیگانه نا‌همانند، عشقی جرقه می‌زند و چون در تاریكی است و یكدیگر را نمی‌بینند، پس از انفجار این صاعقه است كه در پرتو رو شنایی آن، چهره یكدیگر را می‌توانند دید و در اینجا است كه گاه، پس جرقه زدن عشق، عاشق و معشوق كه در چهره هم می‌نگرند، احساس می‌كنند كه هم را نمی‌شناسند و بیگانگی و نا آشنایی پس از عشق درد كوچكی نیست
اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می‌بندد و در زیر نور سبز می‌شود و رشد می‌كند و ازین رو است كه همواره پس از آشنایی پدید می‌آید و در حقیقت در آغاز دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یكدیگر می‌خوانند و پس از آشنا شدن است كه خودمانی می‌شوند
.
.
دو روح، نه دو نفر، كه ممكن است دو نفر با هم در عین رو در بایستی‌ها احساس خودمانی بودن كنند و این حالت بقدری ظریف و فرار است كه بسادگی از زیر دست احساس و فهم می‌گریزد و سپس طعم خویشاوندی و بوی خویشاوندی و گرمای خویشاوندی از سخن و رفتار و آهنگ كلام یكدیگر احساس می‌شود و از این منزل است كه ناگهان، خودبخود، دو همسفر به چشم می‌بینند كه به پهن‌دشت بی كرانه مهربانی رسیده‌اند و آسمان صاف و بی لك دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده است و افق‌های روشن و پاك و صمیمی ایمان در برابرشان باز می‌شود و نسیمی نرم و لطیف همچون روح یك معبد متروك كه در محراب پنهانی آن، خیال راهبی بزرگ نقش بر زمین شده و زمزمه درد آلود نیایش مناره تنها و غریب آنرا بلرزه می‌آورد
دوست داشتن هر لحظه پیام الهام‌های تازه آسمانهای دیگر و سرزمین‌های دیگر و عطر گلهای مرموز و جانبخش بوستان‌های دیگر را بهمراه دارد و خود را، به مهر و عشوه ای بازیگر و شیرین و شوخ هر لحظه، بر سر و روی این دو میزند
.
.

عشق، جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی فهمیدن و اندیشیدن نیست
اما دوست داشتن، در اوج معراجش، از سر حد عقل فراتر می‌رود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین می‌كند و با خود به قله بلند اشراق می‌برد
.
.
.
بر گرفته از وبلاگ سیمرغ و این هم لینک مطلب