۲۸ شهریور، ۱۳۸۸

تکرار تاریخ

می گویند تاریخ تکرار میشود . اولین بار اتفاقی که رخ میدهد تراژدی است و تکرار آن در مرتبه دوم کمدی است. امروز برای من تاریخ تکرارشد. اولین باردر سال 1370 در دانشگاه قبول شدم ( دوره لیسانس) وامسال هم در سال 1388 در دانشگاه قبول شدم( در دوره فوق لیسانس) و اماچه شد که به یاد این مشابهت افتادم ؟ امروز که برای ثبت نام به دانشگاه رفتم یک مرتبه هوا خراب شد و آسمان شروع به بارش کرد ، آن هم چه بارشی. هوا تاریک ، رعد و برقهای وحشتناک . خیابانها پر از گل ولای ، آبهای جاری در سطح خیابان داخل دانشگاه . خلاصه وضعیتی بود .یک مرتبه یادم افتاد که هیجده سال پیش هم درست در زمانی که برای ثبت نام به دانشگاه رفتم همین وضعیت برای من پیش آمد. ناخوداگاه از طریق خیال و رویا در گذر زمان به عقب برگشتم و به یاد آن روز افتادم .به من گفتند بابد بروی خوابگاه دانشگاه .آدرس را گرفتم ودر حالی که شرشر باران می آمد با تاکسی به سمت خوابگاه رفتم .تاکسی در منطقه ای بیابانی و فاقد بنا یا عمارت توقف کرد وگفت همین جاست. گفتم کو؟ اینجا که چیزی نیست. گفت این مسیر خاکی رو میبینی؟ گفتم آره . گفت همین رو میری تا آخرش میرسی به خوابگاه .اگه الآن نمیبینی برای اینه که هوا بارونی هست وچشم چشم رو نمی بینه .مگر نه از دور معلومه / گفنم باشه .پیاده شدم و در حالی که حتی چتر هم نداشتم تو دل بیابان به سمت آپارتمانهایی که ظاهراٌ در انتهای مسیر خاکی بود حرکت کردم. قشنگ خاطرم هست که این مسیر بیش از سی دقیقه طول کشید و وقتی که رسیدم انگار از جنگ برگشته بودم .درست مانند سربازانی که بعد از پایان جنگ جهانی دوم پیاده به سمت کشور خود بر می گشتند . کفش گلی ، شلوار گلی ، موها خیس ، پیراهن خیس .
.
و امروز درست همین وضعیت برای من پیش آمد. دوباره به گذر زمان خیره شدم .دفعه قبل حتی چتر نداشتم ولی این بار چتر داشتم. دفعه قبل موبایل نداشتم ولی اینبار داشتم .دفعه قبل ماشین نداشتم ولی اینبار داشتم . در طول آن چهار سال پول تو جیبی من توسط پدر تامین میشد و همیشه عقب تر از خواسته ها بودم ولی اینبار ظاهراٌ وفعلاٌ پول دارم .کاشکی همه این امکانات همون موقع برای من بود ولی خوب گذشته از اینکه باید گفت خدارو شکر یک چیز دیگر هم هست که در آن زمان نداشتم ولی حالا دارم و آن هم وجود یک یار خوب است که الآن در کنارم دارم.

هیچ نظری موجود نیست: